گفتن سرّ خود به کسی، راز گفتن، مناجات کردن، نجوا کردن، آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن، نهفته داشتن، پوشیده داشتن، برای مثال بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی - ۲/۱۲۵ حاشیه)
گفتن سِرّ خود به کسی، راز گفتن، مناجات کردن، نجوا کردن، آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن، نهفته داشتن، پوشیده داشتن، برای مِثال بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی - ۲/۱۲۵ حاشیه)
شکافته شدن. (آنندراج) : ره از تبخال پی شان لرز می کرد زمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج). ، کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن. (از برهان). - درز کردن مطلبی، به گوشها رسیدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بروز کردن. داستان شدن. به دهنها افتادن. برملا شدن: ز چاک پیرهن صبح درز کرد آخر که شب چه داشته در زیر طیلسان جفا. قدسی (از آنندراج). آنچه پنهان کرد با دل گوهر دندان او درز خواهد کرد آخر از لب خندان او. تأثیر (از آنندراج). ، دوختن درز پارچه یا جامه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در اصطلاح نجاری، صاف و صیقلی کردن کلفتی دو تخته یا چوب است به نحوی که چون روی هم قرار دهند کاملاً دو سطح بر یکدیگر مماس شود، آنگاه با سریشم آن دو را بر یکدیگر بچسبانند و بصورت یک قطعه درآورند. معمولاً تخته های رویۀ میز و نظایر آن را درز می کنند و می چسبانند و آنگاه روی میز می اندازند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
شکافته شدن. (آنندراج) : ره از تبخال پی شان لرز می کرد زمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج). ، کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن. (از برهان). - درز کردن مطلبی، به گوشها رسیدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بروز کردن. داستان شدن. به دهنها افتادن. برملا شدن: ز چاک پیرهن صبح درز کرد آخر که شب چه داشته در زیر طیلسان جفا. قدسی (از آنندراج). آنچه پنهان کرد با دل گوهر دندان او درز خواهد کرد آخر از لب خندان او. تأثیر (از آنندراج). ، دوختن درز پارچه یا جامه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در اصطلاح نجاری، صاف و صیقلی کردن کلفتی دو تخته یا چوب است به نحوی که چون روی هم قرار دهند کاملاً دو سطح بر یکدیگر مماس شود، آنگاه با سریشم آن دو را بر یکدیگر بچسبانند و بصورت یک قطعه درآورند. معمولاً تخته های رویۀ میز و نظایر آن را درز می کنند و می چسبانند و آنگاه روی میز می اندازند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
راز گفتن. گفتن سرّ خود با کسی: شب خیز که عاشقان بشب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند. عبداﷲ انصاری. یارب چه بود آن شب کان ماهروی من با من بخلوت اندر تا روز راز کرد. معزی. یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز با خدای خویشتن میکرد راز. مولوی. بر من شبی نمیگذرد کز جفای تو تا روز راز دل نکنم با خدای تو. باقر کاشی. مناجاه،با کسی راز کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) ، نهفتن. پنهان کردن. پوشیده داشتن: به آغالش هر دو آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ابوشکور. ز مهراب و زال آن سخن راز کرد نخستین از آن جنگ آغاز کرد. فردوسی. ، نجوی کردن. آهسته و بیخ گوشی سخن گفتن: همی رفت از زمین بر آسمان گرد تو گفتی خاک با مه راز میکرد. (ویس و رامین)
راز گفتن. گفتن سرّ خود با کسی: شب خیز که عاشقان بشب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند. عبداﷲ انصاری. یارب چه بود آن شب کان ماهروی من با من بخلوت اندر تا روز راز کرد. معزی. یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز با خدای خویشتن میکرد راز. مولوی. بر من شبی نمیگذرد کز جفای تو تا روز راز دل نکنم با خدای تو. باقر کاشی. مناجاه،با کسی راز کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) ، نهفتن. پنهان کردن. پوشیده داشتن: به آغالش هر دو آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ابوشکور. ز مهراب و زال آن سخن راز کرد نخستین از آن جنگ آغاز کرد. فردوسی. ، نجوی کردن. آهسته و بیخ گوشی سخن گفتن: همی رفت از زمین بر آسمان گرد تو گفتی خاک با مه راز میکرد. (ویس و رامین)
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی